خودنویس و جنایت..!

همچنان که با-سن آهوی قلم را در دهان میفشارم و عصاره پلاستیکی آن را می مکم(یوغ!) یادم آمد قصه عهد صبا کز دم احمق صبا شان شد وبا! ...یه زمانی خیلی دور همه ملت با مداد می نوشتن و یک مداد سیاه داشتیم که استدلر بود و یک گلی که سوسمار نشان.حالا اگه یه بچه ای خیلی خودشو جر میداد یه خودنویس براش کادو میدادن که مام جر خوردیم.خیلی دوسش میداشتم خودنویسم رو و هی پالیشش میزدم و زرت و زرت سطح جوهرشو ست میکردم و همیشه ام دستام جوهری که ملت ذله.پدرجان هم خیلی فکر میکرد خنجر زده و دائم میپرسید آی خودنویست کو آی گم نکنی...یه روز که سرویس مدرسه که اون زمان اتوبوس بود رو سوار شدیم خودنویس رو از سر حماقت نهاده بودیم جیب با-سن و تا نشستیم خودنویس از کمر تررق!.ما یه هو سکته که آی بیچاره شدم و آی میکشن منو و آی های دیگه و تا خونه تو شیش و بش اینکه به حاجی چی عرض کنیم!.رسیدم خونه زدم زیر گریه که آی رسولی(تنها بچه لات کلاسمون!) خودنویسمو شکسته و از اونجایی که خونشون به ما نزدیک بود پدر خان دست مارو مثه بشکه بیس لیتری نفت محکم چسبید و رفتیم در خونشونو اون بدبخت هی به باباش هوار می زد که من نشکستم و باباش هی میزد تو کلش که ای الاغ! و یکیشو انقد محکم زد که صدای طبل دالایی لاما داد کلش! بابم رفت جلو یارو رو گرفت. که نزن کشتیش و ما اصلا حرفمونو پس میگیریم.من اصلا فکر اینم نبودم که چه خری رو با خودم دشمن کردم که داستانش باشه واسه بعد.منتها تجربه حسن آقا برا بچش این شد که با توجه به اینکه دنیای آدما با هم فرق میکنه تا نرفتین تو دنیاشون رو داراییاشون قیمت نذارین و قضاوت شخصی نکنین  و الا کارایی میکنن ملت که کف بالا بیارین.تمت!

نظرات 6 + ارسال نظر
الی شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ق.ظ http://elipeli.blogsky.com

جذاب مینویسیاااااااااا

:-)

سالی شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ق.ظ http://salijigmal.blogsky.com/

سنگ دل اون کتک مال تو بودا
اما نه...خوب تو که تقصیر نداشتی...نمیدونستی ممکنه در جیب باسن گذاشتن موجب شکستنش بشه....آخی داش حسن :((
اون قدیما همش کتک میزدن
الانا همش کتک میخورن !!!!!!

الان کلا همه چی برعکسه

مریم شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ http://flaneur.blogfa.com

اگه قضاوت شخصی نکنیم .اینهمه خودخواهی قلمبه شده ور دلمون رو چه بکنیم.محاله.نمیشه که...

گناه از ما نیس عزیز

پریزاد شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://parezadd.blogfa.com

سلام . خوبید ؟‌ممنون از کامنت . خیلی بد شد که نبودم و انگار شما هم گم شده بودی حسن . پستت را نخواندم هنوز . بر میگردم . فعلن .

منتظرتم خانومی

محمدرضا شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ب.ظ http://www.bonbastebaz.blogfa.com

طفلک چه تاوانی داده بابت گناه ناکرده!
با سوءسابقه هم لابد کسی قبول نمیکرده ازش و انتخابت کاملا درست بوده!

ذاتم از بچگی ترمال بوده :-)

خانم صورتی یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ب.ظ http://mspinky.blogsky.com

همه ی نوشته ات یه طرف اون صدای طبل دالا ای لاما یه طرف!! از اون تعبیراتی بود که آدم سالی یه بار ممکنه جایی ببینه!

سالی یه بارتیم :-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد