آه...دوبی

آهوی قلم نا ندارد.سر کار قبلیمم.بی حوصله و مکدر.روبروم یه دختر همسن خودمه که مطمانم لز تشریف دارن و بغلش یه گرگ زبون باز و ما هر سه مسئولای بخش فروش یه شرکت دولتی تقریبا قلمبه ایم.حوصله ام از تکرار سر رفته .کاغذ رو بر می دارم که یه شعر تخیلی بگم بلکم دلم واشه .مینویسم(اگه درس یادم بیاد) آی که دیگه دلم گرفت...میخوام پاشم برم شمال..یه ویلای خوشگل بگیرم ...برم تو دریا بمیرم...و از این خزعولات..قیافه اکثر همکارا مثه گرز رستم ترسناکه سر صبح و وارد که میشن اولین سوال من اینه که اینا با این وضع آشفته و نا مرتب زناشون چه طوری میتونن باشن ؟ خیلی بده که این مردا ی شکم گنده زنای باربی بخوان و اونام بگن چشم.قطعا مثه همن.و همینطور مشغول چرت کله صبح و نشخوار افکارم.یه هو باز یه جای توی مغزم فیوز میپره و احساس میکنم دارم خفه میشم و باس یه کار خیلی بی جا بکنم.بر میگرم به طرف گرگ و میگم ممد بیا بریم دبی.یه هو یکی از اون خنده های چرچیلی میزنه و انگار به بچه بگی برم شهر بازی میپره میاد میشینه رو صندلی جلوی من و میگه نامرده هرکی نره.احمق فکر میکنم من از اوناشم که مثه نفس کشیدن حرف میزنم.!میگم پاشو.کم نمیاره.هر دو مرخصی میگیریم.میریم یه آژانس نزدیک.هنوز فک میکنم کم بیاره.گرونه.میریم یه جا دیگه.هتلش چرته.میریم یه جا دیگه.اوه یا.پیش میدیم و قرار پرواز میشه اوایل مهر . توراه که بر میگردیم شرکت.میبینم با یه خر تر از خودم طرفم.خوشحالم. یه تصمیم دیگه ام میگیرم.استعفا میدم و بعد از دوبی دوباره شروع میکنم.استعفا میدم.موقع حرکته.دوتایی تو فرودگاهیم.هواپیما تخمیه و مهمونداراش زشت. به امید دبی تحمل میکنیم!.میرسیم دبی.یه هواپیمای fedex  747   می بینم که قرمز و آبیه.دلم وا میشه.میریم دم در.میایم پایین.میخوایم سوار اتوبوس شیم.یه شرجی خفن میزنه تو صورتم.با خودم میگم.زندگی چیزی نیس جز تصمیمات ضربتی و بعضا احمقانه!

نظرات 6 + ارسال نظر
یک زن سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:13 ب.ظ http://radepayeman.blogsky.com

اگه برای همه چیز اینجوری تصمیم بگیرین که ....
تو رو خدا یه وقت برای ازدواج و اینجور چیزا ضربتی و بعضا احمقانه تصمیم نگیرید ها.....
همون فقط واسه سفر و حواشی سفر خوبه.
ضمنا بردمتون تو خبر نامه ام...تکون بخورین میفهمم...اما اینم دلیل نشه بیایید و نظر برام نذارید...به جرات میگم تنها کسی که دیدن اسمش منو به وجد میاره ...اسم حسن حساس ِ ...

مرسی عزیزم:-).البته ازدواج هندونه سر بستس هرچیم زور بزنی آخر ممکنه کال در آد...پس زهی شانس!

خانم صورتی سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ب.ظ http://mspinky.blogsky.com

آقا ما از اول متن کلا مخمون رو یه نکته گیر کرد و ما بقی رو چندان نفهمیدیم!

از کجا مطمئن میشین آن بانوی مکرمه لز تشریف دارن؟!

اینو که جواب بدی میام بقیه ابهاماتم رو هم می پرسم!

از اونجایی که رفتاراش پسرونه بود و به من میگفت آق داداش! حالا بقیه سوالات

سالی سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://salijigmal.blogsky.com

منظور از گرگ زبان باز چیست؟ :دی
حالا یعنی بقیه سفرت خوش نگذشت داش حسن؟ :)))

منظور از گرگ به کسی میگن که هم مثه روباه زرنگه هم مثه شیر درنده و تو آدما کلا خودش با مقام سر برابره مثلا سر آنتونی هاپکینز گرگه!:-)..بقیه سفرمم خوش گذشت سالی

مدی سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 07:45 ب.ظ http://madikhanoom.blogsky.com

ممنون که اومدی به وبلاگم اما منظورت رو نفهمیدم که گفتی آتش به پا کن! :-) به هر حال من پستت رو خوندم..حسن جان انقدر حساس نباش...دوست داشتی بازم اونطفا بیا :-)

منظورم واضح بود . حسن نمیتونه حساس نباشه.باشه میام

مریم سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ http://flaneur.blogfa.com

و صد البته داشتن دوستان خر تر از خود
موفق باشی حساس :)

حالا ۱ ۲ ۳ آ

خانم صورتی چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ب.ظ http://mspinky.blogsky.com

آها!

حالا بالاخره رفتی سفر یا نه؟!

پس هوای شرجی از کجا خورد تو صورتم ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد