غنچه کن...


 با خودم فکر میکنم یعنی این شاعرای قدیم شکلشون چه جوری میتونسسه باشه.اون موقع ها متاسفانه نه ما مثه رومی ها مجسمه ساز داشتیم نه مثه ایتالیایی ها نقاش .مثلا تصویر حافظ تو یه کتاب شکل یه پیرمرد چش باریکه سفید آب آهکیه یا یه جا لپ گلی و شنگول اما همون مجسمه ای که تو آرامگاش هس باس بیشتر شبیهش باشه.یا سعدی که اکثرا صورتشو کشیده میکشن با ریش کوسه و چشای ریز نافذ و گیرا که البته من تو یه کتاب درسی دیدم برا اولین بار شکل شاغلام کشیده بودنش.مولانا رو شکل بادوم زمینی میکشن که من اصلا نمیپسندم و به نظرم باس تقریبا یه شکل جذاب تری میداشته که این نقاشای ترک الفاتحه زدن رفته.البته احتمالا همه اینا بر میگرده به تفسیر خالق اثر از یه آدم کامل و برداشتش از شعر طرف و سبکش.

امروز صبح برای یکی از همکارا اندر مصائب روزگار خوندم که:دانه پنهان کن به کلی دام شو...غنچه پنهان کن گیاه بام شو...دانه باشی مرغکانت برچنند..غنچه باشی کودکانت بر کنند.یه لبخندی از سر معنی زد و نتیجه گیری مغزیش اومد سر زبونش که: پس برم رو بوم غنچه کنم ! و یه چس خند ملیحی زد و رفت.احتمالا عکس مولانا رو باید همین آقا کشیده باشه.باید برم بپرسم ازش...

نظرات 2 + ارسال نظر
Lucy May یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ

خب شما همه مصائب روزگارو یهویی مطرح کردی بنده خدا هنگ کرد دیگه

مغز اگه داش که من همه شهرو چلوکباب میدادم

Lucy May یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ

متاسفانه اینجانب توسط دوستان detect شدم و احتمالا باید در وبلاگ رو گل بگیرم
خلاصه حلالمون کنین حاج آقا!!
(لطفا این نظرو حذف کنین)

خیلی متاسفم بنده هم چوبشو یه بار خوردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد